×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

عاشقانه بخوان

× می نویسم،از روزهای بی توبودن می نویسم
×

آدرس وبلاگ من

dokhtare40gisebahar.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/lovesong1365

شازده كوچولو-قسمت پاياني

اما صدای پای تو مثل نغمه ای مرا از لانه ام می کشد بیرون.تازه،نگاه کن آنجا آن گندم زار را می بینی؟ برای من که گندم نمی خورم گندم چیز بی فایده یی است.پس گندم زار هم مرا به یاد چیزی نمی اندازد.اسباب تاسف است.اما تو موهات رنگ طلا است.پس وقتی اهلیم کردی محشر می شود!گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می اندازد و صدای باد را هم که تو گندم زار می پیچد دوست خواهم داشت...

خاموش شد و مدت درازی شهریار کوچولو را نگاه کرد.آنوقت گفت:-اگر دلت می خواهد مرا اهلی کن!

شهریار کوچولو جواب داد:-دلم که می خواهد اما وقت چندانی ندارم.باید بروم دوستانی پیدا کنم و از کلی چیزها سر درآرم.

روباه گفت:-آدم فقط از چیزهایی که اهلی می کند می تواند سردر بیارد.آدم ها دیگر برای سردرآوردن از کارها وقت ندارند.همه چیز را همین جور حاضر و آماده از دکان ها می خرند.اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم ها مانده اند بی دوست...تو اگر اگر دوست می خواهی خب منو اهلی کن !

شهریار کوچولو پرسید:-راهش چیست؟

روباه جواب داد:-باید خیلی خیلی صبور باشی ،اولش یک خورده دورتر از من می گیری این جوری میان علف ها می نشینی.من زیر چشمی نگاهت می کنم و تو لام تا کام هیچی نمی گویی ،چون سرچشمه ی همه ی سوئتفاهم ها زیر سر زبان است.عوضش می توانی هر روز یک خورده نزدیک تر بنشینی.

فردای آن روز دوباره شهریار کوچولو آمد پیش روباه.

روباه گفت:-کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی.اگر مثلا سر ساعت چهار بعدازظهر بیایی من ازساعت سه تو دلم قند آب می شود و هر چی ساعت جلو تر برود بیش تر احساس شادی خوشبختی می کنم .ساعت چهار که شد دلم بنا می کند به شور زدن و نگران شدن.آن وقت است که قدر خوشبختی را می فهمم!اما اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی دلم را برای دیدار تو آماده کنم؟

به این ترتیب شهریار کوچولو را اهلی کرد.

لحظه ی جدایی که نزدیک شد روباه گفت:-آخ نمی توانم جلو اشکم را بگیرم

شهریار کوچولو گفت:-تقصیر خودت است .من که بدت را نمی خواستم،خودت خواستی که اهلیت کنم.

روباه گفت:-همین طور است.

شهریار کوچولو گفت:-آخر اشکت دارد سرازیر می شود!

روباه گفت:-همین طور است.

-پس این ماجرا فایده یی به حال تو نداشته .

-چرا،برای خاطر رنگ گندم.

بعد گفت:-برو یک بار دیگر گل ها را ببین تا بفهمی گل تو تو عالم تک است.برگشتنا با هم وداع می کنیم و من به عنوان هدیه رازی را بهت می گویم.

شهریار کوچولو بار دیگر به تماشای گل ها رفت و به آنها گفت:-شما سر سوزنی به گل من نمی مانید هنوز هیچی نیستید.نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را.

گلها حسابی از رو رفتند.

شهریار کوچولو دوباره درآمد:-خوشگلید اما خالی هستید.بریتان نمی شود مرد.گفت و گو ندارد که گل مرا هم فلان رهگذر گلی می بیند مثل شما.اما او به تنهایی از همه شما سر است چون فقط اوست که آبش داده ام،چون فقط اوست که زیر حباب گذاشته ام،چون که فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کرده ام،چون که فقط اوست که حشراتش را کشته ام،چون که فقط اوست که پای گله گزاری ها یا خودنمایی ها و حتی پی بغ کردن و هیچ نگفتن هاش نشسته ام،چون که او گل من است.

و برگشت پیش روباه.

گفت:-خدانگهدار!

روباه گفت:-خدا نگهدار!... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است:جز با چشم دل هیچی را چنان که باید نمی شود دید.نهد و گوهر را چشم سر نمی بیند.

شهریار کوچولو برای اینکه یادش بماند تکرار کرد:-نهاد و گوهر را چشم سر نمی بیند.

-ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کرده ای.

روباه گفت:-آدم ها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو نباید فراموشش کنی.تو تا زنده ای نسبت به آنی که اهلی کرده ای مسئولی.تو مسئول گلتی...

شهریار کوچولو برای اینکه یادش بماند تکرار کرد:- من مسئول گلمم.

 

"چیزی که تو شهریار کوچولوی خوابیده هم مرا متاثر می کند وفاداری اوست به یک گل:او تصویر گل سرخی است که مثل شعله چراعی حتی تو خواب ناز هم که هست تو وجودش میدرخشد..."

"اگر گلی را دوست داشته باشی که تو یک ستاره دیگر است شب تماشای آسمان چه قشنگ می شود:همه ستاره ها غرق گل می شوند"

"همه مردم ستاره دارند اما همه ستاره ها مثل هم نیستند"

 

به خودم می گویم که ستاره ها واسه این روشنند که هر کس یک روزی مال خودش را پیدا کند*

 

***به امید آنکه ستاره ات هیچ وقت خاموش نشود***

 

"پایان"

یکشنبه 29 خرداد 1390 - 11:07:46 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


آدرس جدید


باران بهانه ای بود


باز باران


اگر فردا براي شکار پلنگ به دريا رفتم،


یخورده دیر شد


خاطرات گم شده


مرا ببخش که جواب سلامت را نمی دهم


از تو گفتن هايم


انگار خواب هم که باشی


اتفاقش نیوفتاد


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

368202 بازدید

524 بازدید امروز

341 بازدید دیروز

1234 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements