همین چند قدم تا تو....
نه!
همین چند قدم با تو مانده است!
دیگر... داریم قدم به قدم تمام می شویم.
می گویی فکر زمستان باش.. تازه ابتدای پاییز است!
این سرما... ریشه هایت را می خشکاند.
این ها را در حالی می گویی که میدانی.. من کودک شش ماهه ی تمام فصلهای سردم.. که تنها.. رنگ گرم برگها.... لبخندهایم را در نگاهم ذوب کرده!
زادگاه من همین ابتدای پاییز است.
از چه می هراسی؟!
نمی دانم.......
در اضطرابم.. در اضطراب غروبی ناآشنا.. غروبی سرد.. به رنگ شب!
در اضطراب لحظاتی هستم که شاید تکه ای از تو را.. در من.. محو کند.... و آنجایی بایستم که دیگر هیچ بهانه ای... نام تو را.. در زمزمه های دلتنگیم تکرار نکند.
من بی تکرار تصویر تو... در تمام جاده هایی که مرا به انتهای خویش می خوانند.. لحظه ای پیدا نخواهم شد.. و هیچ آینه ای.. معنای مبهم مرا تصویر نخواهد کرد.
امید با تو بودنم دیگر نیست... و می دانم.... این دست ها... حس بیقرار تو را تجربه نخواهند کرد!!
می دانم
از من....
فقط تو می مانی!!
می گویی: چه غمبارند واژه های پراکنده ی این بیراهه.... این عشق!
چقدر دارد دلتنگمان می کند!
و این ها را در حالی می گویی که سنگینی خستگی را بر پلکهای باران زده ام خوب می بینی!!
راه اگر... بیراهه هم بود.... من امیدی شبیه آغوش تو را به دوش می کشیدم!
اما
تو خالی ِ دستان من بودی..
که گاه..
فقط...
می شد..
بغض را از تو پر کرد!
کفــشهایم تاول خورده ی گمــــراهـــی اند.
کسی مرا به حال خود بگذارد.. آنوقت تمام چراغهای خانه را خاموش می کنم و فنجانهای قهوه را بر خواب ثانیه هایم می تکانم................ و ساعتی دو زانو روی تمام لحظه هایم می نشینم.... می گردم... در سطر سطر دلهره هایی که ثبت شد.. به نام کسی...... چون تو!
تو نیز..
ساعتی درنگ کن...
آنگاه
نبض خاطرات من... هوشیار تر خواهد زد!
می گویی: مسئله ی عجیبی است این..... بـــودن یا نــــبودن!
دارد دیوانه ام می کند.
با پای دل قدم زدن آن هـم.... کنـــــــار تو
باشد که خستــــگی بشود شرمســار تو
در دفتــــــر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظــــه ها...... عزیـــــزترین یادگار تو
از هـر طرف نرفته به بن بسـت می رسیم
نفـــــــرین بـه روزگــــــار من و روزگـــــار تو
تا دست هیــــــــچکس نرسد تا ابد به من
مــی خواستم که گم بشوم در حصـــار تو
احساس می کنم... که جـدایم نموده اند
همـــچون شهاب سوخته ای از مــــدار تو
آن کـوپـه ی تهی منم... آری که مانده ام
خالــــــی تر از همیشه و... در انتظـــار تو
این ســـــوت آخر است و غریبانه می رود
تنــهـــــا ترین مســـــافر تو.... از دیـــار تو
اگر فردا براي شکار پلنگ به دريا رفتم،
مرا ببخش که جواب سلامت را نمی دهم
369205 بازدید
43 بازدید امروز
151 بازدید دیروز
1868 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian