×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

عاشقانه بخوان

× می نویسم،از روزهای بی توبودن می نویسم
×

آدرس وبلاگ من

dokhtare40gisebahar.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/lovesong1365

شازده كوچولو-2

اینجوری بود که روزگارم تو تنهایی می گذشت بی اینکه راستی راستی یکی را داشته باشم که باش دو کلمه حرف بزننم،تا اینکه زدو شش سال پیش در کویر صحرا حادثه ای برایم اتفاق افتاد؛یک چیز موتور هواپیمایم شکسته بود و چون نه تعمیرکاری همراهم بود نه مسافری یکه و تنها دست به کار شدم تا از پس چنان تعمیر مشکلی برآیم.مسله ی مرگ و زندگی بود.آبی که داشتم زورکی هشت روز را کفاف می داد.

شب اول را هزار میل دورتر از هر آبادی مسکونی رو ماسه ها به روز آوردم پرت افتاده تر از هر کشتی شکسته ای که وسط اقیانوس به تخته ای چسبیده باشد.پس لابد می توانید حدس بزنید که چه جور هاج و واج ماندم وقتی کله ی آفتاب به شنیدن صدای ظریف عجیبی که گفت:

بی زحمت یک بره برام بکش! از خواب پریدم.

-ها؟

-یک بره برام بکش...

چنان از جا جستم که انگار صاعقه بم زده.خوب که چشمام را مالیدم و نگاه کردم آدم کوچولوی بسیار عجیبی را دیدم که با وقار تمام تو نخ من بود.این بهترین شکلیست که بعدها توانستم از او درارم،البته آنچه من کشیدم و خود او کجا؟

 

 

 

تقصیر من چیست؟بزرگترها تو شش سالگی از نقاشی دلسردم کردند و جز بوآی باز و بسته یاد نگرفتم چیزی بکشم.

با چشم هایی که از تعجب گرد شده بود به این حظور ناگهانی خیره شدم. یادتان نرود که من از نزدیک ترین آبادی مسکونی هزار میل فاصله داشتم و این آدمیزاد کوچولوی من هم اصلا به نظر نمی آمد که راه گم کرده باشد یا از خستگی دم مرگ باشد یا از گشنگی دم مرگ باشد یا از تشنگی دم مرگ باشد یا از وحشت دم مرگ باشد.هیچ چیزش به بچه ای نمی برد که هزار میل دور از هر آبادی مسکونی تو دل صحرا گم شده باشد.

وقتی بالاخره صدام دراومد گفتم:

-آخه...تو اینجا چه می کنی؟

وآنوقت او خیلی آرام ،مثل یک چیز خیلی جدی،دوباره درامد که:

-بی زحمت واسه من یک بره بکش.

آدم وقتی تحت تاثیر شدید رازی قرار گرفت جرات نافرمانی نمی کند.

گرچه تو این نقطه هزار میل دورتر از هر آبادی مسکونی و با قرار داشتن در معرض خطر مرگ این نکته در نظرم بی معنی جلوه کردکاغذ و خودنویسی از جیبم درآوردم اما تازه یادم آمد که آنچه من یاد گرفته ام بیشتر جغرافیا و تاریخ و حساب و دستور زبان است،وبا کج خلقی مختصری به آن موجود کوچولو گفتم نقاشی بلد نیستم.

بم جواب داد:-عیب ندارد،یک بره برام بکش.

از آنجایی که هیچوقت تو عمرو بره نکشیده بودم یکی از آن دو تا نقاشی را که بلد بودم برایش کشیدم.آن بوآی بسته را.و چه یکه ای خوردم وقتی آن موجود کوچولو درامد که:

-نه!نه! فیل تو شکم یک بوآ را نمی خواهم.بوآ خیلی خطرناک است فیل جا تنگ کن.جای من خیلی کوچک است،من یک بره لازم دارم.برایم یک بره بکش.

خب،کشیدم

با دقت نگاهش کرد

 

 و گفت:

-نه! این که همین الانشم حسابی مریض است.یکی دیگر بکش.

کشیدم

 دوستم لبخند با نمکی زد و در نهایت گذشت گفت:

-خودت که می بینی...این بره نیست،قوچ است.شاخ دارد نه...

باز نقاشی را عوض کردم.

آن را هم مثا قبلی ها رد کرد:

-این یکی خیلی پیر است...

من یک بره می خواهم که حالا حالا ها عمر کند...

چون عجله داشتم که موتورم را پیاده کنم رو بی حوصله گی جعبه ای کشیدم که دیوارش سه تا سوراخ داشت،و از دهنم پرید که:

-این یک جعبه هست بره ای که می خواهی این تو است.

و چقدر تعجب کردم از اینکه دیدم داور کوچولوی من قیافه اش از هم باز شد و گفت:

-آها...این درست همان چیزیست که می خواستم!فکر می کنی این بره خیلی علف بخواهد؟

-چطور مگر؟

-آخر جایی که من زندگی می کنم همه چیز کوچک است.

_هر چه باشد حتما بسش است.بره ای که بت دادم خیلی کوچولوست.

-آنقدرها هم کوجولونیست...اه!گرفته خوابیده...

و این جوری بود که من با شهریار کوچولو آشنا شدم.

یکشنبه 29 خرداد 1390 - 10:52:40 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


آدرس جدید


باران بهانه ای بود


باز باران


اگر فردا براي شکار پلنگ به دريا رفتم،


یخورده دیر شد


خاطرات گم شده


مرا ببخش که جواب سلامت را نمی دهم


از تو گفتن هايم


انگار خواب هم که باشی


اتفاقش نیوفتاد


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

368128 بازدید

450 بازدید امروز

341 بازدید دیروز

1160 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements