×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

عاشقانه بخوان

× می نویسم،از روزهای بی توبودن می نویسم
×

آدرس وبلاگ من

dokhtare40gisebahar.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/lovesong1365

شازده كوچولو-3

خیلی طول کشید تا توانستم بفهمم از کجا آمده.شهریار کوچولو که مدام مرا سوال پیچ می کرد خودش انگار هیچ وقت سوال های مرا نمی شنید.فقط چیزهایی که جسته گریخته از دهنش می پرید کم کم همه چیز را برای من آشکار کرد.

مثلا اول بار که هواپیمای مرا دید ازم پرسید:

-هین چیز چیه؟

-این چیز نیست:این پرواز می کند.هواپیماست.هواپیمای من است.

 و از اینکه به اش می فهماندم من کسی ام که پرواز می کنم به خودم بالیدم.

          حیرت زده گفت:-چی؟ تو از آسمان افتاده ای؟

با فروتنی گفتم :-آره.

گفت:-اوه،این دیگر خیلی عجیب است!

وچنان قهقهه ی ملوسی سر داد که مرا حسابی از جا در برد.راستش من دلم می خواهد دیگران گرفتاری هایم را جدی بگیرند.

خنده هایش را که کرد گفت:-خب،پس تو هم از آسمان می آیی!اهل کدام سیاره ای؟...

بفهمی نفهمی نور مبهمی به معمای وجودش تابید.یکهو پرسیدم:

-پس تو از سیاره ی دیگر آمده ای؟

آرام سرش را تکان داد بی آنکه چشم از هواپیما بر دارد.

اما جوابم را نداد:رفته بود تو نخ هواپیما و آرام آرام سر تکان می داد.

گفت:-هرچه باشد با این نباید از جای خیلی دوری آمده باشی...

مدت درازی تو فکر فرو رفت،بعد بره ام را از تو جیبش درآورد و محو تماشای آن گنج گرانبهایش شد.

 می توانید از این نیمچه اعتراف سیاره دیگر او چه هیجانی به من دست داد؟ زیر پاش نشستم تا حرف بیشتری از زیر زبانش بکشم:

-تو از کجا می آیی آقا کوچولوی من؟ خانه ات کجاست؟ بره ی مرا می خواهی کجا ببری؟

مدتی در سکوت به فکر فرو رفت بعد در جوابم گفت:

-حسن جعبه ای که بم داده ای ای است که شبها می تواند خانه اش بشود.

-معلوم است...اما اگر بچه ی خوبی باشی یک ریسمان هم بت میدم که روزها ببندیش.انگار از پیشنهادم جا خورد،چون که گفت:

-ببندمش؟ چه فکرا!

-آخر اگر نبندیش راه می افتد  می رود گم می شود.

دوست کوچولوی من دوباره غش غش خنده را سر داد:

-مگر کجا می تواند برود؟

-خدا می داند.راست شکمش را مگیرد و میرود...

-بگذار برود...اوه،خانه ی من آنقدر کوچیک است!

وشاید با یک خرده اندوه درآمد که:

-یک راست هم بگیرد برود جای دوری نمی رود...

  

یکشنبه 29 خرداد 1390 - 10:55:37 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


آدرس جدید


باران بهانه ای بود


باز باران


اگر فردا براي شکار پلنگ به دريا رفتم،


یخورده دیر شد


خاطرات گم شده


مرا ببخش که جواب سلامت را نمی دهم


از تو گفتن هايم


انگار خواب هم که باشی


اتفاقش نیوفتاد


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

368616 بازدید

24 بازدید امروز

211 بازدید دیروز

1579 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements