×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

عاشقانه بخوان

× می نویسم،از روزهای بی توبودن می نویسم
×

آدرس وبلاگ من

dokhtare40gisebahar.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/lovesong1365

بادکنک با صدای بلندی ترکیده بود

فکر می‌کرد و قدم می‌زد...مردی را دید که بادکنک می‌فروخت...یاد کودکی‌اش افتاد که یکی از آرزوهایش داشتن بادکنکهای بسیار بزرگ بود...یکی از آنها را خرید...مثل یک کودک،ذوق‌زده شده بود...در همان نزدیکی،پارکی بود...روی نیمکتی نشست و شروع به باد کردن بادکنک نمود...
دوران کودکی در جلوی چشمانش رژه می‌رفت و همزمان با بادکردن بادکنک،آرزوهای دیگرش نیز به یادش می‌آمد...بادکردن بادکنک ادامه داشت و او دیگر به آرزوهای دوران جوانی و میانسالی و اخیرش رسیده بود...
دیگر بادکردن بادکنک را از خودآگاه دور کرده بود و به طور ناخودآگاه آن را انجام می‌داد؛بجایش غرق آرزوهایش شده بود...ناگهان،به پارک و روی نیمکتش برگشت...بادکنک با صدای بلندی ترکیده بود... 
شنبه 19 آذر 1390 - 12:04:31 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


آدرس جدید


باران بهانه ای بود


باز باران


اگر فردا براي شکار پلنگ به دريا رفتم،


یخورده دیر شد


خاطرات گم شده


مرا ببخش که جواب سلامت را نمی دهم


از تو گفتن هايم


انگار خواب هم که باشی


اتفاقش نیوفتاد


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

368535 بازدید

154 بازدید امروز

703 بازدید دیروز

1547 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements