لبریز بودم....لبریز....
کنار حاشیه های پشت بام، موهایم را به باد دادم.....
و دود می کردم مدام غصه هایم را....
لبریز بودم....لبریز...
و اصرار می ورزیدم بر دیدن ماه....
و همه چیز خوشحالم می کرد....حتی پنجره ی غمگین همسایه ی روبرو که بوی تند غربت می داد
می رقصیدم..... و پای می کوبیدم بر فکر هایی که مصرانه می آمد برای سرکوب آن لحظه های تهی بودن
لبریز بودم....لبریز.....
تا وقتی که سحر شد
تا وقتی که روبروی عکس تو نشستم....
و یک سااااااااااااااال تفاوت را با تمام وجودم حس کردم.
لبریز بودم...لبریز
اگر فردا براي شکار پلنگ به دريا رفتم،
مرا ببخش که جواب سلامت را نمی دهم
369186 بازدید
24 بازدید امروز
151 بازدید دیروز
1849 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian