کلمات را این قدر منتظر نگذار
چیزی بگو !چیزی بنویس ! کلمات را این قدر منتظر نگذار !کاغذ ها را به تلاطم در اور!
کاغذ ها هنوز سپیدند ، مداد ها هنوز مهربانند ،حرفی بزن! چرا سکوت کرده ای ؟
من میان بیشه های سکوت گم شده ام...
باران بی قرار به با م ها و شیشه ها می کوبد ، گاهی می گویم شاید شیشه ها از
جنس بارانند که به اندک اخمی و بغضی می شکنند و فرو می ریزند.
باران نیمه شب چقدر دوست داشتنی است ! انگار هر که بیدار باشد ، صدای پای
قطره ها را روی قلب خود می شنود.
گاهی از خودم می پرسم تولد شب برای چیست ؟
می اندیشم اگر شب نبود،از روزهای خالی از شور زیستن به کجا باید پناه می بردیم... .
سقف اتاقم را کنار می زنم،شب به من خیره شده است،ابرهاروی اتاقم چتر گشوده اند
ماه ورم کرده است. کاش می شد رویا هایم را از اسمان بچینم!
اتاقم در شب غوطه ور است و من غرق ان ...
چهارشنبه 4 خرداد 1390 - 6:18:46 PM